جدول جو
جدول جو

معنی کوه خبر - جستجوی لغت در جدول جو

کوه خبر
هدیه و کمک خانواده ی داماد به خانواده ی عروس به هنگام ییلاق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش خبر
تصویر خوش خبر
ویژگی آنکه خبر خوش می آورد، مژده دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ)
کوهی است به یمن. (منتهی الارب) (ترجمه قاموس) (آنندراج). از ابن حبیب نقل است که زبد کوهی است به یمن. (تاج العروس). رجوع به معجم البلدان ج 3 ص 433 چ وستنفلد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کوهی است مر بنی اسد را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام کوهی است. (منتهی الارب). نام کوهی است، در شعر مسلم بن معبد:
جلاد، مثل جندل لبن فیها
خبور مثل ماخشف الحساء.
ابیوردی گوید پشتۀ سرخی است در بلاد بنی عمرو بن کلاب بالای حلقوم و حربه. اصمعی گوید: لبن اعلی و لبن اسفل در بلاد هذیل واقع و آندو را لبنان گویند و ذکر آن بیاید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ مَ)
دهی از دهستان دیزمار باختری که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است. 1498 تن سکنه دارد و محل ییلاق ایل اینالو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
کوهی است نزدیک دومهالجندل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ بَ جُ ذَ مَ)
نام کوهی است و بعضی آن را به عین مهمله آورده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
کوهی است که آب را در مسیل مکه ریزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
کوهی است به بلاد بنی قیس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ رَ)
کوه کوه طبرک، در کتاب النقض در این باره آمده است:دانم که کوه طبرک آن جا نبود. (کتاب النقض ص 533)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نام الماسی است متعلق به انگلیس، وزنش 103 قیراط. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از بزرگترین (حدود 50 گرم) و زیباترین الماسهای دنیا. این الماس در 57 قبل از میلاد متعلق به یکی از راجه های هندی به نام ’اویین’ در سرزمین راجپوتانا از ممالک هند بود. در سال 1526 میلادی که ’بابرشاه’ هند را تسخیرکرد، آن را تصاحب نمود تا در سال 1729 م. نادرشاه پس از تسخیر هند آن را که بر تاج محمدشاه هندی می درخشید، دید و گفت: ’این کوهی از نور است’ و از آن تاریخ نام ’کوه نور’ بر آن ماند. پس از نادرشاه کوه نور به دست مهارجه ’راجیت سینگ’ افتاد، سپس شرکت هند شرقی آن را به دست آورد و به ملکه ویکتوریا هدیه کرد (1849 میلادی) و اینک جزو جواهرات سلطنتی انگلستان است و دولت هند ادعای مالکیت آن را دارد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ایرانشهر ج 1 صص 458-459 شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ بُ)
نام کوهی است از غطفان، و گویند کوهی است منفرد بین نباج و نقره. و سمی بذلک لما علیه من الحجارهالتی کأنها منضده تشبیهاً لها بالضبع و عرفها لأن للضبع عرفاً من رأسها الی ذنبها. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ فِ)
نصر گوید: کوهی است به نجد در دیار بنی اسد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
کوه سپرنده. آنکه کوه را طی کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کوهی است در دیار بنی سلیم در حجاز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کوهی که حق سبحانه تعالی بر آن با موسی (ع) بسخن درآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (متن اللغه). به اتفاق مفسران، نام کوه مناجات ’طور’ است. شیخ ما گوید: ’ممکن است سخن مفسران با آنچه در کتب لغت آمده است منافات نداشته باشد’. گویا زبیر که در حدیث نیز آمده نام جائی مخصوص از کوه طور یعنی همان جاست که محل تجلی قرار گرفت و فروریخت و نابود گردید ولی طور نام تمام ان کوه بزرگست که تاکنون نیز باقی است. بنابراین بدون تردید منافاتی میان نوشتۀ لغویان و مفسران وجود ندارد. (از تاج العروس). کوهی که بر آن خدای عزوجل تکلم کرد. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(نَ نی یَ)
کوهی است از سلسله کوههای عباریم در موآب روبروی اریحا که موسی از بالای آن اراضی مقدسه را مشاهده نمود، و معلمان در تحقیق این کوه اختلاف دارند و غالباً گویند که کوه نبا می باشد. (از قاموس کتاب مقدس ص 871). و نیز رجوع به نبا شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام کوهی است و یوم البشر را بنام یوم الحجاف نیز خوانند. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به یوم و متن مزبور شود، قشر بیرونی پوست. و قشر درونی را ادمه گویند. (ناظم الاطباء). بیرون پوست. (السامی فی الاسامی). در تداول تشریح چنانکه میرزا علی آرد: بشره مرکب از دو طبقه است یکی سطحی که بشرۀ حقیقی است و دیگری غائر که جسم مخاطی مالپیکی است. بشره طبقۀ قرنی بدون حسی است که کاملاً مهندم بر جسم حلیمی و دارای دو سطح است: اول سطح خارجی آنرا شکنجها و شیاره هایی که ذکر شده ثقبه های وسیعی است که معبر موهها و فوهات جرابهای دهنی و مجاری عرقند. دویم سطح داخلی که بسطح حلمی ادمه ملاصق و بواسطۀ خانه خانه های صغار زیادی که حلیمه ها در آنها مستقر و مثل غلافی آنها را احاطه نموده اند حفر شده است. گاهی دو حلیمه در یک لولۀ بشره جمع میشوند از سطح داخل بشره و از فزونیهایی که در کنارهای سنخها حاصل شده اند استطالهای شعریۀ بسیار دقیقی خارج میشوند که همان مجاری مخرجۀ غدد حامل عرقند که در خارج بشره باز میشوند استطالهای دیگر از آن خارج شده بمجاری مخرجۀ غدد دهنیه و بجرابهای شعریه میروند بقسمی که بهر سو یک غلاف بشره احاطه مینماید. بالجمله در مجاری غدد عرقیه ورقۀ بشره بسیار نازک میشود. (از تشریح میرزا علی). و رجوع به ص 691 به بعد همین کتاب شود، در فارسی اغلب بر ظاهر پوست چهره و خود روی و گونه ها اطلاق شود: و کسری را بمشاهدات اثر رنجی که در بشرۀ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه). که اثر تغیر در هیأت و بشرۀ همایون توان دید. (سندبادنامه ص 222). و آثار تغیر و تفکر در بشرۀ میمون که صحیفۀ اقبال و دیباچۀ جلال است مشاهده میتوان کرد. (سندبادنامه ص 38). از آنجا که حس بشریت است با حسن بشرۀ او میلی بود. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شغل و عمل کوه بر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه بر شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است که در آن معدنی از طلاست. (الجماهر بیرونی ص 270)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
نام کوهی است به نزدیکی تعار بقبله ابلی در دیار سلیم که بدون گیاه است کندی می گوید: بعضی ها در باره آن ساخته اند:
و ما الخرب الدانی کان قلاله
نجات علیهن الاجله هجد.
(از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سنگتراش در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خر وحشی و گورخر. (ناظم الاطباء). خرکوهی. گورخر. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خَ بَ)
نویددهنده. مژده دهنده. (ناظم الاطباء). مژده ور. (یادداشت مؤلف) :
نکتۀ روح فزا از دهن دوست بگو
نامۀ خوش خبر از عالم اسرار بیار.
حافظ.
آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد
تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم.
حافظ.
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد.
حافظ.
- خوش خبر باش، به قاصد نورسیده و تفألاً به کلاغ و جغد گویند چون بانگ کند. چون کلاغ یا جغدی بر بالای خانه ای نشیند و آواز دهد زنان برای رفع نحوست آن گویند: خوش خبر باش.
- خوش خبر دادن، نوید نیکی دادن. مژده ای دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ پُ)
قریه ای است دو فرسنگی بیشتر میانۀ جنوب و مشرق شهر خفر. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ)
آنکه کوزه خرد. خریدار کوزه. مشتری کوزه:
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کوکوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش.
خیام
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ خَ)
گوزن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کوهی است در بلاد غطفان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
کوهی است مر بنی اسد را و اصمعی گوید: در بلاد بنی اسد، مناطق حبس و قنان و ابان ابیض و ابان اسود تا رمه و همچنین دو حمی: حمی ضریه و حمی ربذه، و ’دو’ و صمان و دهناء در شق بنی تمیم میباشد. منظور بن فروۀ اسدی گوید:
هل تعرف الدار عفت بالحبس
غیر رماد و اثاف غبس
کانها بعد سنین خمس
وریده تذری حطام الیبس
خطأ کتاب معجم بنقس.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ریز که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(جِ گَ)
کنایه از مردم صاحب حوصله و دلیر و شجاع باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم شجاع و دلاور. (آنندراج). کنایه از شجاع، دلیر و دلاور. (از فرهنگ فارسی معین) :
دریاکشان کوه جگر باده ای به کف
کز تف به کوه لرزۀ دریا برافکند.
خاقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شجاع دلیر دلاور: دریا کشان کوه جگر باده ای بکف کز تف بکوه لرزه دریا بر افکند. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه سپر
تصویر کوه سپر
آنکه کوه را طی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچه خطر
تصویر کوچه خطر
کوچه بیم 0 کوچ سیج، این جهان
فرهنگ لغت هوشیار